نمایش خبر نمایش خبر

چه سختی ها که کشیدیم و چه غصه ها که نخوردیم...

چه سختی ها که کشیدیم و چه غصه ها که نخوردیم...



معصومه غلامرضا پور- الهام نصیرزاده| سالمندی دوران پختگی، ورزیدگی و زمان احساس بی نیازی است و فرصت سیر به سوی کمال و رسیدگی به خویشتن. سالمندان، باور ارزش های وجودی خانواده و جامعه هستند. در فرهنگ اسلامی و ایرانی، "پیری" نه به عنوان یک کلمه ناخوشایند، بلکه به صورت «کمال،حکمت،خردمندی و فرزانگی » تلقی می شود. از این رو می تواند به عنوان مرحله ای مؤثر و گرانقدر در زندگی به حساب آید. این واقعیت را نیز باید پذیرفت، اغلب سخن از سالمندی مترادف با ضعف و سستی تلقی می شود،که ناشی از محدودیت انسان در جنبه های فیزیکی می باشد. با شناخت سیرتکاملی و علل پیری می توان تاحدی از ناتوانی ها پیشگیری نمود و در نهایت «قدرت فکری» سالمند را با «توان جسمی" وی همراه نمود. 
به گزارش هفته نامه افق کویر، از آنجایی که روز نهم مهرماه، در هر سال به عنوان روز سالمندان نامگذاری شده است تا گامی در راستای تکریم این پدران و مادران برداشته شود گفتگویی با تعدادی از سالمندان انجام شده است که در ادامه می خوانید.
بمان جان رحیمی که 80 سال سن دارد گفت: 6 فرزند دارم، سه دختر و سه پسر. شوهرم نیز 85 سال دارد که یک سال و نیم است که ویلچر نشین شده است؛ اگر ویچلر نباشد، حتی روی زمین نیز نمی تواند بنشیند. 
وی در مورد فرزند انش افزود: اگر بچه ها به خانه ما نیایند، من نمی توانم کارهای شوهرم را انجام دهم. بچه هایم خیلی خوب هستند و مرتب به ما سر می زنند.
 وی که با صوت زیبایی زیارت عاشورا، دعای توسل و...را می خواند و در عین حال گوشش نیز سنگین بود در پاسخ به این پرسش که تفاوت زمان گذشته با این زمان در چیست؟ تصریح کرد: زمان قدیم صد برابر بدتر از حالا بود، در حال حاضر بازنشستگی داریم و وضعمان خوب است، مشکلات دوران پیری، زمین گیری، چربی خون، فشار خون و ...است؛ ولی از لحاظ مالی ما مشکلی نداریم.
 در بخش دیگری از گفتگو حاجی فاطمه طالعی، 75 ساله گفت: در جوانی خیلی سختی کشیدم، یک پسر یک سال و هفت ماهه و دیگری دو سال و دو ماهه  بزرگ کردم که هر دو فوت کردند، یک بچه مرده نیز به دنیا آوردم، بعد دخترم نرگس را به دنیا آوردم که در 26 سالگی بی شوهر شد، یک دخترم را نیز در 21 سالگی از دست دادم، در حال حاضر 4 فرزند دارم. وی افزود: آن زمان ها برق،آب و غذای مناسب نبود، ولی حالا زندگی ام خوب شده و تازه وقت خوشی ماست. 
 فاطمه طالعی در پاسخ به این پرسش که "پس چطور است بچه های امروزی از زمانه می نالند در حالی که شما سالمندان می گویید الآن وقت خوشی ما است؟ تصریح کرد: بچه های دوره زمان حالا سختی های ما را نکشیدند. بازنشستگی که در پایان هر ماه به ما پرداخت می کنند یک میلیون دویست هزار تومان است و برایمان کافی می باشد، تمام زیارتها را رفته ام هیچ آرزویی ندارم، از لحاظ مالی نیاز به کسی نداریم؛ فقط پیر هستیم و بیمار؛ و گرنه بچه هایم خوب می باشند و در کارهای خانه به ما کمک می کنند.
بمان جان طالعی، 68 ساله زن سالمند دیگری است که داستان زندگی اش را چنین بیان کرد: 8 ساله بودم که پدرم را از دست دادم، از صحرا مغ خرما(شاخ و برگ درخت خرما) را آورده،آنها را در آب می گذاشتم و از آن جاروب و بادبزن درست کرده و می فروختم، در سن 15 سالگی عروس شدم. 6 سال من و شوهرم کار کردیم تا توانستیم بدهی هایمان را پرداخت کنیم، بعدها نیز شوهرم به معدن نرفت، همه عمر کشاورزی کرد و بیمه بازنشستگی را نیز آزاد پرداخت کردیم، صندوق بازنشستگی ماهانه 800 هزار تومان به ما پرداخت می کند، خیلی زحمت دنیا را کشیدیم، حالا که وضعمان خوب شده است، بیمار و ناتوان گشته ایم، شوهرم ریه اش خراب است و خودم نیز قند، چربی و... دارم ، باز هم ناچارم برای رسیدگی به درختان پسته به صحرا بروم؛ البته فرزندانم نیز در کارهای صحرا کمکم می کنند.
غلامرضا حفیظ زاده، با 81 سال سن در حالی که می خندد درمورد زمان دامادیی خود گفت: من دوبار در دوران جوانی داماد شدم دفعه اول با مریم ازدواج کردم، مریم 15 سال از من بزرگتر بود، کدخدا می خواست مریم را برای خودش بگیرد، اما من پا در پای کدخدا کرده و گفتم که من مریم را می خواهم،  20 الی 22 سال مریم همسرم بود، 6 بچه از مریم داشتم که 4 نفر آنها فوت کردند، پس از 22 سال زندگی با مریم، او راطلاق دادم، خود مریم طلاق می خواست؛ چرا که پیر شده بود، بعد از سه ماه با سکینه ازدواج کردم، سکینه 30 سال از من کوچکتر بود، با سکینه نیز زندگی خوبی داشتم. از زن دومم 7 بچه دارم، تمام بچه هایم خوب هستند و هر شب به خانه ام می آیند.
غلامرضا در مورد مشکلات دوران پیری افزود: پاهایم درد می‌کند و گاهی اوقات نیز درد قلب می شوم. 
 وی در پاسخ به این پرسش که آیا می خواهید به دوران جوانی برگردید؟ تصریح کرد:خیر، جوانی گذشت، همان مدتی که بشر به دنیا می آید و پیر می شود کافی است، اینکه بخواهم جوان شوم چه فایده ای دارد.
وی در پاسخ به این پرسش که به نظر شما امروزه سطح توقعات جوانها بالا است؟ اظهار داشت: جوانها باید باهم بسازند و عقل و شعور  را  در زندگی به کار ببرند.
در ادامه سکینه همسر غلامرضا گفت: 19 ساله بودم که به خانه غلامرضا آمدم، در دوران جوانی خیلی غصه خوردم و سختی های فراوان کشیدم، از همان روز که به خانه غلامرضا آمدم کار کردم، من هیچ از جوانی ندیدم؛ اما حالا وضع زندگی خوب شده‌است.