نمایش خبر نمایش خبر

نمی گویم به دنیا ناامیدم به جز زیبایی از خالق ندیدم

نمی گویم به دنیا ناامیدم به جز زیبایی از خالق ندیدم



الهام نصیرزاده| من می توانم با خط بینایی بنویسم؛ مگر همه چیز را باید با خط بریل نوشت، تو باید از سختی و تنور داغ زندگیت پخته و امیدوار بیرون بیایی چون نامت امیدی است، خداوند همانطور که به پیامبر توانایی نوشتن نداد تا کافران نگویند قرآن را محمد(ص) نوشت، بلا تشبیه، به من هم توانایی دیدن نداد تا در روز قیامت نپرسند؛ چرا گناهان را دیدی ولی امربه معروف و نهی از منکر نکردی.
همه این جملات دلنوشته های اکرم امیدی متولد 1379 در یک خانواده 6 نفره است که در گفتگو با هفته نامه افق کویر به پرسشهای مطرح شده پاسخ داد.
وی در پاسخ به این پرسش که درباره بیماری خود بیشتر توضیح بدهید؟ گفت: از هنگام تولد تا 12 سالگی بینایی کامل داشتم از 12 سالگی کم بینایی ام شروع شد تا 14 سالگی که نابینا شدم. علت نابینایی ام بیماری بود به نام سندروم که منشأ آن دیابت بود گوشم را ناشنوا کرد و چشمانم را نابینا. 
وی در پاسخ به این پرسش که شما که هم دوره بینایی هم نابینایی را تجربه کرده اید از دید خودتان کدام دوره بهتر است؟ افزود: قبلاً که بینا بودم زیاد قدر چشمانم را نمی دانستم الان که نابینا شده ام با خود گفته ام اگر روزی بینا شدم قدر آن را می دانم و از آن درست استفاده می کنم. 
وی در پاسخ به این پرسش که آیا از عهده کارهای شخصیتان بر می آیید؟ تصریح کرد: بله، تمامی کارهایم را خودم انجام می دهم، چون قبلاً بینایی داشته ام و نمی شود گفت کسی که نابینا است نقطه ضعف دیگری هم دارد. تمامی کارهای داخل خانه را نیز انجام می دهم. 
وی در پاسخ به این پرسش که با توجه به ارثی بودن بیماری تان آیا انتظار اینکه نابینا شوید را داشتید؟ تصریح کرد: اصلاً فکرش را هم نمی کردم و باورم نمی شد و الان باخودم می گویم؛ اگر می دانستم قرار است نابینا شوم به پدیده های اطراف بیشتر توجه می کردم؛ مثلاً خیلی دوست داشتم با دقت بیشتری به حرکت ابرها در هنگام باد نگاه می کردم. از 13 سالگی که کم کم نابینا می شدم یک روز مدیر مدرسه به مادرم گفته بود اکرم نمی تواند درس بخواند و اذیت می شود؛ البته استعداد زیادی دارد او را به یزد ببرید. با وجود اینکه مبلغ 150هزار تومان هزینه نموده و خط کتابهایم را درشت کردم بازهم برای خواندن کلمات از ذره بین استفاده می کردم. هنگامی که فهمیدم مدیر چنین گفته نزد اورفتم و گفتم اگر نمی خواهید من درس بخوانم مانند آدم های کر،کور و فلج کنج خانه می نشینم، مدیر سکوت کرد، چون می دانست نمی خواهم نابینا شدنم را قبول دار شوم. بالاخره به یزد رفتم و خط بریل را به من آموزش دادند. خودم را باخته بودم و روحیه ضعیفی داشتم،چون در خانواده یک نابینا داشتیم که هیچ کاری انجام نمی دهد و در خانه نشسته و با خود گفتم نابینا ها نمی توانند به هیچ جا برسند؛ اما وقتی به مدرسه استثنایی رسولیان رفتم و دیدم معلم نابینا است خیلی امیدوار تر شدم و روحیه ام بهتر شد. 
وی در پاسخ به این پرسش که دوران تحصیل خود را در چه مدارسی گذرانده اید؟ اظهار داشت: از آمادگی تا ششم را در دبستان عادی سمیه بهاباد درس خوانده ام. کلاس هفتم را در مدرسه شهید زینلی و کلاس هشتم و نهم را مدرسه استثنایی رسولیان گذراندم؛ اما برای گذراندن کلاس دهم امسال یازدهم را که سال آینده می‌شود را باید مدرسه عادی بروم، چون مدرسه رسولیان از آمادگی تا نهم بیشتر ندارد. این دوسال در مدرسه استثنایی درس می خواندم اول که برای ثبت نام رفتم به من گفتند که باید در این دوسال فقط خط بریل را یاد بگیری و نمیتوانی درس بخوانی در همان زمان مدیر به پدرم گفته بود که دخترتان امکان ندارد قبول شود؛ اما من این حرف به خاطر ناشنوایی که داشتم نشنیدم و تمام تلاشم را کردم و طی دوماه خط بریل را یاد گرفتم و آخر سال هم با معدل 95/19 قبول شدم بعد از قبولی از پدرم فهمیدم که مدیر مدرسه این حرف را زده است هنگامی که مدیر مدرسه این حرف را زده بود یکی دیگر از دوستان نابینایم که در زمانهای نزدیک به هم نابینا شده بودیم همان هنگام حرف مدیر مدرسه را شنیده بود که قبول نمی شویم؛ اما من نشنیده بودم و توانستم با معدل بالا قبول شوم؛ درصورتی که همکلاسی ام با معدل پایینی قبول شد. یکسالی که در مدرسه عادی درس خواندم معلم ها نمی توانستند زیاد مرا کمک کنند چون 31 دانش آموز بودیم نمیتوانست آنها که بینا بودند را رها کند و به من بپردازد دیگر خودم را به بالا کشیدم اما با معدل 30/18 قبول شدم و من بین بچه های عادی نفر چهارم کلاس شدم دلم میخواست نفر اول باشم و همانند سال گذشته با معدل 95/19 قبول شوم. به زبان عربی و انگلیسی مسلط هستم و می توانم صحبت کنم.
وی در پاسخ به این پرسش که شنیده ایم شعر هم می گویید؟ گفت: از بچگی شعر می گفتم؛ اما ابتدایی بود و مفهومی نداشت؛ اما یک الی دو سال است شعرهایم بهتر شده. در زمانهای خاص برای اطرافیان شعر سروده ام؛ زمانیکه پدرم خانه و زندگی اش را بخاطر من رها کرد و به یزد آمد، برای معلمم که به من گفت کور، برای برادرم "امید" که اولین داوطلبی بود که به من کمک کرد تا خط بریل را یاد بگیرم شب تولدش برایش شعری سرودم  و ... در مسابقه انشاء نماز شعر گفتم که در سراسر استان یزد بین بینایان و نابینایان رتبه اول را کسب کردم و بخاطر اینکه نابینا بودم و نیاز به سرپرست داشتم مرا به مسابقات کشوری نبردند افرادی بودند که مرا همراهی کنند اما آنها قبول نکردند که شخص دیگری همراه من بیاید – آقای محسن گلستانی، رییس اداره عترت  قرآن استان یزد از من خواست تا برای او شعری بگویم تا مرا به مسابقات کشوری بفرستد خیلی تلاش کرد که من بروم اما از تهران و اردبیل قبول نکردند که شخصی به عنوان سرپرست همراه من بیاید. بدین شرح:
 شما  همچون گلی اندر گلستان/ چه نیکو منظری در باغ و بوستان/ ندیدم من به  تو جز خیر و نیکی / چو داری نام محسن پاک و احسان/ نماز و حمد و قرآن هم عترت/ ریاست بوده ای در کل استان/خبرهای جدید و تازه داری از این شهر کویری تا دهستان/ جریمه کرده ای من را که گویم  برایتان شعری و آورده از جان /شدم رتبه برتر من در این شهر ولی خارم بیاورده به دوران / مسابقه نبرده مرا به کشور چون عیب چشم من دیده نمایان/ امیدی را دعا در آخر شعر / نگه دار شما غفارمنان 
وی در پاسخ به این پرسش که چه درخواستی از مسئولین دارید؟ افزود: ما برای نوشتن متن های کتابمان نیاز به ماشینی داریم که هزینه بر است و الان با لوح و قلم می نویسم؛ اگر امکان دارد برای تهیه این ماشین از نظر مالی ما را حمایت کنند. 
وی در پاسخ به این پرسش که آیا به غیر از تحصیل در زمینه های دیگر نیز مطالعه دارید؟ تصریح کرد: علاقه به شعرهای حافظ دارم و در یزد دیوان حافظ با خط بریل موجود نبود که با تهران تماس گرفتیم و سفارش دادیم یک کتاب حافظ با خط بریلبرای که شامل سه جلد می شد برایم فرستادند. من در کنار شعر گفتن 25 شعر از حافظ حفظ کرده ام و همچنین جز30 قرآن کریم را کامل حفظم و 50 آیه از جز یک، پدر مهربانم قرآن 30 جز را با خط بریل برایم تهیه کرده است؛ اما به خاطر هزینه زیاد آن بدون معنی است و هر جزء کتابی جداگانه است. علاقمندم تا قرآن را با معنی بخوانم؛ اما گران است، حتی کار با ارگ را بلد هستم، ولی توانایی خرید ارگ را ندارم؛ زمانیکه یزد بودیم پدرم از مؤسسه های مربوطه ارگ را برایم کرایه می کرد؛ وقتی به بافق آمدیم همان مؤسسه حاضر نشد ارگ را به ما کرایه بدهد چون مسافت زیادی با استان داریم.
وی در پاسخ به این پرسش که با وجود اینکه بیماری شما ارثی بوده است قبل از نابینا شدن برای پیشگیری آیا راهی بوده یا خیر؟ اظهار داشت: برای پیشگیری از نابینایی هیچکاری نمی شد انجام داد ،حتی پدرم به دکتر گفت اگر راهی است تمام زندگیم را میفروشم وخرجش می کنم، حتی اگر قرار باشد برای درمان به خارج از کشور برویم، چون دخترم بینا است و خیلی سخت است که نابینا شود.
دکتر گفت هیچ راهی ندارد تنها اگر می توانی ببر جهان را ببیند و تا حد توان و درآمدی که داشت مرا به دیدن شهرهای مختلف کشور برد و نهایت تلاشش را کرد که من بیشتر مکانها را ببینم، حتی سفر مشهد هم که هرسال می بردند ما را  مجدداً بردند که برای بار آخرین بار ببینم. 
وی در پاسخ به این پرسش که آیا به خاطر نابینایی تان دلخور شده اید؟ گفت: زمانی که می خواهم دلخور شوم با خودم می گویم اکرم در این دنیا چیزی برای دیدن وجود ندارد من که نابینا هستم چشم سر مهم نیست و چشم دل و عقل مهم است به قول شاعری که گفته است چشم دل باز کن که جان بینی  آنچه نادیدنی است آن بینی 
همیشه برایم سؤال بود که چرا در یک خانواد 10 نفری یا یک شهر، یک الی دو نفری نابینا هستند؟ چرا مثل بقیه بینا نیستند و سؤالاتی از این قبیل؛ بعد از صحبت با چند نفری نتیجه گرفتم اینکه خداوند اول نظری به شخص می اندازد بعد چیزی را از او می گیرد، حتما صلاحش در این بوده؛ اگر بین اعضای خانواده فقط من نابینا هستم؛ حتماً خداوند در من این قدرت را دیده است که می توانم دیابت، ناشنوایی و نابینایی را تحمل کنم. 
وی در پاسخ به این پرسش که در گفته هایتان بیشتر از حمایت پدر خود گفتید مادر در زندگی شما چه نقشی داشته و دارد؟ افزود: مادرم همیشه همراه من است و تمامی غمهایم را به او میگویم و اصلا نمی توانم مادرم را وصف کنم و شعری برایش بگویم؛ خیلی غمخوار من است در وصف و توصیفش مانده ام. 
وی در پاسخ به این پرسش که به عنوان صحبت پایانی مطلبی را بیان کنید؛ تصریح کرد: در روز نابینایان گفتند شعری مهیا کنم من هم برای اینکه اندکی غصه را از دل پدر و مادرم بردارم این شعر را سرودم :
نمیگویم به دنیا ناامیدم / به جز زیبایی از خالق ندیدم / همیشه شاکرم از ایزد پاک /که با چشم دلم غم را رهیدم /دما دم ساعی و اندر تلاشم /به کسب علم چو آهو دویدم / برای دیدن الطاف ایزد /درون باغ و بستان ها چمیدم/ به بهر روشنایی در دل و جان / غم و درد جدایی را کشیدم / تکاپو کردم با لطف یزدان/ ندای شور و شادی را شنیدم /نمی خواهم بگویم غصه دارم / بسی من طعم شادی را چشیدم /از این روحیه سرشار ایمان/ به لطفش عاقبت اینجا رسیدم
الهام نصیرزاده| من می توانم با خط بینایی بنویسم؛ مگر همه چیز را باید با خط بریل نوشت، تو باید از سختی و تنور داغ زندگیت پخته و امیدوار بیرون بیایی چون نامت امیدی است، خداوند همانطور که به پیامبر توانایی نوشتن نداد تا کافران نگویند قرآن را محمد(ص) نوشت، بلا تشبیه، به من هم توانایی دیدن نداد تا در روز قیامت نپرسند؛ چرا گناهان را دیدی ولی امربه معروف و نهی از منکر نکردی.
همه این جملات دلنوشته های اکرم امیدی متولد 1379 در یک خانواده 6 نفره است که در گفتگو با هفته نامه افق کویر به پرسشهای مطرح شده پاسخ داد.
وی در پاسخ به این پرسش که درباره بیماری خود بیشتر توضیح بدهید؟ گفت: از هنگام تولد تا 12 سالگی بینایی کامل داشتم از 12 سالگی کم بینایی ام شروع شد تا 14 سالگی که نابینا شدم. علت نابینایی ام بیماری بود به نام سندروم که منشأ آن دیابت بود گوشم را ناشنوا کرد و چشمانم را نابینا. 
وی در پاسخ به این پرسش که شما که هم دوره بینایی هم نابینایی را تجربه کرده اید از دید خودتان کدام دوره بهتر است؟ افزود: قبلاً که بینا بودم زیاد قدر چشمانم را نمی دانستم الان که نابینا شده ام با خود گفته ام اگر روزی بینا شدم قدر آن را می دانم و از آن درست استفاده می کنم. 
وی در پاسخ به این پرسش که آیا از عهده کارهای شخصیتان بر می آیید؟ تصریح کرد: بله، تمامی کارهایم را خودم انجام می دهم، چون قبلاً بینایی داشته ام و نمی شود گفت کسی که نابینا است نقطه ضعف دیگری هم دارد. تمامی کارهای داخل خانه را نیز انجام می دهم. 
وی در پاسخ به این پرسش که با توجه به ارثی بودن بیماری تان آیا انتظار اینکه نابینا شوید را داشتید؟ تصریح کرد: اصلاً فکرش را هم نمی کردم و باورم نمی شد و الان باخودم می گویم؛ اگر می دانستم قرار است نابینا شوم به پدیده های اطراف بیشتر توجه می کردم؛ مثلاً خیلی دوست داشتم با دقت بیشتری به حرکت ابرها در هنگام باد نگاه می کردم. از 13 سالگی که کم کم نابینا می شدم یک روز مدیر مدرسه به مادرم گفته بود اکرم نمی تواند درس بخواند و اذیت می شود؛ البته استعداد زیادی دارد او را به یزد ببرید. با وجود اینکه مبلغ 150هزار تومان هزینه نموده و خط کتابهایم را درشت کردم بازهم برای خواندن کلمات از ذره بین استفاده می کردم. هنگامی که فهمیدم مدیر چنین گفته نزد اورفتم و گفتم اگر نمی خواهید من درس بخوانم مانند آدم های کر،کور و فلج کنج خانه می نشینم، مدیر سکوت کرد، چون می دانست نمی خواهم نابینا شدنم را قبول دار شوم. بالاخره به یزد رفتم و خط بریل را به من آموزش دادند. خودم را باخته بودم و روحیه ضعیفی داشتم،چون در خانواده یک نابینا داشتیم که هیچ کاری انجام نمی دهد و در خانه نشسته و با خود گفتم نابینا ها نمی توانند به هیچ جا برسند؛ اما وقتی به مدرسه استثنایی رسولیان رفتم و دیدم معلم نابینا است خیلی امیدوار تر شدم و روحیه ام بهتر شد. 
وی در پاسخ به این پرسش که دوران تحصیل خود را در چه مدارسی گذرانده اید؟ اظهار داشت: از آمادگی تا ششم را در دبستان عادی سمیه بهاباد درس خوانده ام. کلاس هفتم را در مدرسه شهید زینلی و کلاس هشتم و نهم را مدرسه استثنایی رسولیان گذراندم؛ اما برای گذراندن کلاس دهم امسال یازدهم را که سال آینده می‌شود را باید مدرسه عادی بروم، چون مدرسه رسولیان از آمادگی تا نهم بیشتر ندارد. این دوسال در مدرسه استثنایی درس می خواندم اول که برای ثبت نام رفتم به من گفتند که باید در این دوسال فقط خط بریل را یاد بگیری و نمیتوانی درس بخوانی در همان زمان مدیر به پدرم گفته بود که دخترتان امکان ندارد قبول شود؛ اما من این حرف به خاطر ناشنوایی که داشتم نشنیدم و تمام تلاشم را کردم و طی دوماه خط بریل را یاد گرفتم و آخر سال هم با معدل 95/19 قبول شدم بعد از قبولی از پدرم فهمیدم که مدیر مدرسه این حرف را زده است هنگامی که مدیر مدرسه این حرف را زده بود یکی دیگر از دوستان نابینایم که در زمانهای نزدیک به هم نابینا شده بودیم همان هنگام حرف مدیر مدرسه را شنیده بود که قبول نمی شویم؛ اما من نشنیده بودم و توانستم با معدل بالا قبول شوم؛ درصورتی که همکلاسی ام با معدل پایینی قبول شد. یکسالی که در مدرسه عادی درس خواندم معلم ها نمی توانستند زیاد مرا کمک کنند چون 31 دانش آموز بودیم نمیتوانست آنها که بینا بودند را رها کند و به من بپردازد دیگر خودم را به بالا کشیدم اما با معدل 30/18 قبول شدم و من بین بچه های عادی نفر چهارم کلاس شدم دلم میخواست نفر اول باشم و همانند سال گذشته با معدل 95/19 قبول شوم. به زبان عربی و انگلیسی مسلط هستم و می توانم صحبت کنم.
وی در پاسخ به این پرسش که شنیده ایم شعر هم می گویید؟ گفت: از بچگی شعر می گفتم؛ اما ابتدایی بود و مفهومی نداشت؛ اما یک الی دو سال است شعرهایم بهتر شده. در زمانهای خاص برای اطرافیان شعر سروده ام؛ زمانیکه پدرم خانه و زندگی اش را بخاطر من رها کرد و به یزد آمد، برای معلمم که به من گفت کور، برای برادرم "امید" که اولین داوطلبی بود که به من کمک کرد تا خط بریل را یاد بگیرم شب تولدش برایش شعری سرودم  و ... در مسابقه انشاء نماز شعر گفتم که در سراسر استان یزد بین بینایان و نابینایان رتبه اول را کسب کردم و بخاطر اینکه نابینا بودم و نیاز به سرپرست داشتم مرا به مسابقات کشوری نبردند افرادی بودند که مرا همراهی کنند اما آنها قبول نکردند که شخص دیگری همراه من بیاید – آقای محسن گلستانی، رییس اداره عترت  قرآن استان یزد از من خواست تا برای او شعری بگویم تا مرا به مسابقات کشوری بفرستد خیلی تلاش کرد که من بروم اما از تهران و اردبیل قبول نکردند که شخصی به عنوان سرپرست همراه من بیاید. بدین شرح:
 شما  همچون گلی اندر گلستان/ چه نیکو منظری در باغ و بوستان/ ندیدم من به  تو جز خیر و نیکی / چو داری نام محسن پاک و احسان/ نماز و حمد و قرآن هم عترت/ ریاست بوده ای در کل استان/خبرهای جدید و تازه داری از این شهر کویری تا دهستان/ جریمه کرده ای من را که گویم  برایتان شعری و آورده از جان /شدم رتبه برتر من در این شهر ولی خارم بیاورده به دوران / مسابقه نبرده مرا به کشور چون عیب چشم من دیده نمایان/ امیدی را دعا در آخر شعر / نگه دار شما غفارمنان 
وی در پاسخ به این پرسش که چه درخواستی از مسئولین دارید؟ افزود: ما برای نوشتن متن های کتابمان نیاز به ماشینی داریم که هزینه بر است و الان با لوح و قلم می نویسم؛ اگر امکان دارد برای تهیه این ماشین از نظر مالی ما را حمایت کنند. 
وی در پاسخ به این پرسش که آیا به غیر از تحصیل در زمینه های دیگر نیز مطالعه دارید؟ تصریح کرد: علاقه به شعرهای حافظ دارم و در یزد دیوان حافظ با خط بریل موجود نبود که با تهران تماس گرفتیم و سفارش دادیم یک کتاب حافظ با خط بریلبرای که شامل سه جلد می شد برایم فرستادند. من در کنار شعر گفتن 25 شعر از حافظ حفظ کرده ام و همچنین جز30 قرآن کریم را کامل حفظم و 50 آیه از جز یک، پدر مهربانم قرآن 30 جز را با خط بریل برایم تهیه کرده است؛ اما به خاطر هزینه زیاد آن بدون معنی است و هر جزء کتابی جداگانه است. علاقمندم تا قرآن را با معنی بخوانم؛ اما گران است، حتی کار با ارگ را بلد هستم، ولی توانایی خرید ارگ را ندارم؛ زمانیکه یزد بودیم پدرم از مؤسسه های مربوطه ارگ را برایم کرایه می کرد؛ وقتی به بافق آمدیم همان مؤسسه حاضر نشد ارگ را به ما کرایه بدهد چون مسافت زیادی با استان داریم.
وی در پاسخ به این پرسش که با وجود اینکه بیماری شما ارثی بوده است قبل از نابینا شدن برای پیشگیری آیا راهی بوده یا خیر؟ اظهار داشت: برای پیشگیری از نابینایی هیچکاری نمی شد انجام داد ،حتی پدرم به دکتر گفت اگر راهی است تمام زندگیم را میفروشم وخرجش می کنم، حتی اگر قرار باشد برای درمان به خارج از کشور برویم، چون دخترم بینا است و خیلی سخت است که نابینا شود.
دکتر گفت هیچ راهی ندارد تنها اگر می توانی ببر جهان را ببیند و تا حد توان و درآمدی که داشت مرا به دیدن شهرهای مختلف کشور برد و نهایت تلاشش را کرد که من بیشتر مکانها را ببینم، حتی سفر مشهد هم که هرسال می بردند ما را  مجدداً بردند که برای بار آخرین بار ببینم. 
وی در پاسخ به این پرسش که آیا به خاطر نابینایی تان دلخور شده اید؟ گفت: زمانی که می خواهم دلخور شوم با خودم می گویم اکرم در این دنیا چیزی برای دیدن وجود ندارد من که نابینا هستم چشم سر مهم نیست و چشم دل و عقل مهم است به قول شاعری که گفته است چشم دل باز کن که جان بینی  آنچه نادیدنی است آن بینی 
همیشه برایم سؤال بود که چرا در یک خانواد 10 نفری یا یک شهر، یک الی دو نفری نابینا هستند؟ چرا مثل بقیه بینا نیستند و سؤالاتی از این قبیل؛ بعد از صحبت با چند نفری نتیجه گرفتم اینکه خداوند اول نظری به شخص می اندازد بعد چیزی را از او می گیرد، حتما صلاحش در این بوده؛ اگر بین اعضای خانواده فقط من نابینا هستم؛ حتماً خداوند در من این قدرت را دیده است که می توانم دیابت، ناشنوایی و نابینایی را تحمل کنم. 
وی در پاسخ به این پرسش که در گفته هایتان بیشتر از حمایت پدر خود گفتید مادر در زندگی شما چه نقشی داشته و دارد؟ افزود: مادرم همیشه همراه من است و تمامی غمهایم را به او میگویم و اصلا نمی توانم مادرم را وصف کنم و شعری برایش بگویم؛ خیلی غمخوار من است در وصف و توصیفش مانده ام. 
وی در پاسخ به این پرسش که به عنوان صحبت پایانی مطلبی را بیان کنید؛ تصریح کرد: در روز نابینایان گفتند شعری مهیا کنم من هم برای اینکه اندکی غصه را از دل پدر و مادرم بردارم این شعر را سرودم :
نمیگویم به دنیا ناامیدم / به جز زیبایی از خالق ندیدم / همیشه شاکرم از ایزد پاک /که با چشم دلم غم را رهیدم /دما دم ساعی و اندر تلاشم /به کسب علم چو آهو دویدم / برای دیدن الطاف ایزد /درون باغ و بستان ها چمیدم/ به بهر روشنایی در دل و جان / غم و درد جدایی را کشیدم / تکاپو کردم با لطف یزدان/ ندای شور و شادی را شنیدم /نمی خواهم بگویم غصه دارم / بسی من طعم شادی را چشیدم /از این روحیه سرشار ایمان/ به لطفش عاقبت اینجا رسیدم
الهام نصیرزاده| من می توانم با خط بینایی بنویسم؛ مگر همه چیز را باید با خط بریل نوشت، تو باید از سختی و تنور داغ زندگیت پخته و امیدوار بیرون بیایی چون نامت امیدی است، خداوند همانطور که به پیامبر توانایی نوشتن نداد تا کافران نگویند قرآن را محمد(ص) نوشت، بلا تشبیه، به من هم توانایی دیدن نداد تا در روز قیامت نپرسند؛ چرا گناهان را دیدی ولی امربه معروف و نهی از منکر نکردی.
همه این جملات دلنوشته های اکرم امیدی متولد 1379 در یک خانواده 6 نفره است که در گفتگو با هفته نامه افق کویر به پرسشهای مطرح شده پاسخ داد.
وی در پاسخ به این پرسش که درباره بیماری خود بیشتر توضیح بدهید؟ گفت: از هنگام تولد تا 12 سالگی بینایی کامل داشتم از 12 سالگی کم بینایی ام شروع شد تا 14 سالگی که نابینا شدم. علت نابینایی ام بیماری بود به نام سندروم که منشأ آن دیابت بود گوشم را ناشنوا کرد و چشمانم را نابینا. 
وی در پاسخ به این پرسش که شما که هم دوره بینایی هم نابینایی را تجربه کرده اید از دید خودتان کدام دوره بهتر است؟ افزود: قبلاً که بینا بودم زیاد قدر چشمانم را نمی دانستم الان که نابینا شده ام با خود گفته ام اگر روزی بینا شدم قدر آن را می دانم و از آن درست استفاده می کنم. 
وی در پاسخ به این پرسش که آیا از عهده کارهای شخصیتان بر می آیید؟ تصریح کرد: بله، تمامی کارهایم را خودم انجام می دهم، چون قبلاً بینایی داشته ام و نمی شود گفت کسی که نابینا است نقطه ضعف دیگری هم دارد. تمامی کارهای داخل خانه را نیز انجام می دهم. 
وی در پاسخ به این پرسش که با توجه به ارثی بودن بیماری تان آیا انتظار اینکه نابینا شوید را داشتید؟ تصریح کرد: اصلاً فکرش را هم نمی کردم و باورم نمی شد و الان باخودم می گویم؛ اگر می دانستم قرار است نابینا شوم به پدیده های اطراف بیشتر توجه می کردم؛ مثلاً خیلی دوست داشتم با دقت بیشتری به حرکت ابرها در هنگام باد نگاه می کردم. از 13 سالگی که کم کم نابینا می شدم یک روز مدیر مدرسه به مادرم گفته بود اکرم نمی تواند درس بخواند و اذیت می شود؛ البته استعداد زیادی دارد او را به یزد ببرید. با وجود اینکه مبلغ 150هزار تومان هزینه نموده و خط کتابهایم را درشت کردم بازهم برای خواندن کلمات از ذره بین استفاده می کردم. هنگامی که فهمیدم مدیر چنین گفته نزد اورفتم و گفتم اگر نمی خواهید من درس بخوانم مانند آدم های کر،کور و فلج کنج خانه می نشینم، مدیر سکوت کرد، چون می دانست نمی خواهم نابینا شدنم را قبول دار شوم. بالاخره به یزد رفتم و خط بریل را به من آموزش دادند. خودم را باخته بودم و روحیه ضعیفی داشتم،چون در خانواده یک نابینا داشتیم که هیچ کاری انجام نمی دهد و در خانه نشسته و با خود گفتم نابینا ها نمی توانند به هیچ جا برسند؛ اما وقتی به مدرسه استثنایی رسولیان رفتم و دیدم معلم نابینا است خیلی امیدوار تر شدم و روحیه ام بهتر شد. 
وی در پاسخ به این پرسش که دوران تحصیل خود را در چه مدارسی گذرانده اید؟ اظهار داشت: از آمادگی تا ششم را در دبستان عادی سمیه بهاباد درس خوانده ام. کلاس هفتم را در مدرسه شهید زینلی و کلاس هشتم و نهم را مدرسه استثنایی رسولیان گذراندم؛ اما برای گذراندن کلاس دهم امسال یازدهم را که سال آینده می‌شود را باید مدرسه عادی بروم، چون مدرسه رسولیان از آمادگی تا نهم بیشتر ندارد. این دوسال در مدرسه استثنایی درس می خواندم اول که برای ثبت نام رفتم به من گفتند که باید در این دوسال فقط خط بریل را یاد بگیری و نمیتوانی درس بخوانی در همان زمان مدیر به پدرم گفته بود که دخترتان امکان ندارد قبول شود؛ اما من این حرف به خاطر ناشنوایی که داشتم نشنیدم و تمام تلاشم را کردم و طی دوماه خط بریل را یاد گرفتم و آخر سال هم با معدل 95/19 قبول شدم بعد از قبولی از پدرم فهمیدم که مدیر مدرسه این حرف را زده است هنگامی که مدیر مدرسه این حرف را زده بود یکی دیگر از دوستان نابینایم که در زمانهای نزدیک به هم نابینا شده بودیم همان هنگام حرف مدیر مدرسه را شنیده بود که قبول نمی شویم؛ اما من نشنیده بودم و توانستم با معدل بالا قبول شوم؛ درصورتی که همکلاسی ام با معدل پایینی قبول شد. یکسالی که در مدرسه عادی درس خواندم معلم ها نمی توانستند زیاد مرا کمک کنند چون 31 دانش آموز بودیم نمیتوانست آنها که بینا بودند را رها کند و به من بپردازد دیگر خودم را به بالا کشیدم اما با معدل 30/18 قبول شدم و من بین بچه های عادی نفر چهارم کلاس شدم دلم میخواست نفر اول باشم و همانند سال گذشته با معدل 95/19 قبول شوم. به زبان عربی و انگلیسی مسلط هستم و می توانم صحبت کنم.
وی در پاسخ به این پرسش که شنیده ایم شعر هم می گویید؟ گفت: از بچگی شعر می گفتم؛ اما ابتدایی بود و مفهومی نداشت؛ اما یک الی دو سال است شعرهایم بهتر شده. در زمانهای خاص برای اطرافیان شعر سروده ام؛ زمانیکه پدرم خانه و زندگی اش را بخاطر من رها کرد و به یزد آمد، برای معلمم که به من گفت کور، برای برادرم "امید" که اولین داوطلبی بود که به من کمک کرد تا خط بریل را یاد بگیرم شب تولدش برایش شعری سرودم  و ... در مسابقه انشاء نماز شعر گفتم که در سراسر استان یزد بین بینایان و نابینایان رتبه اول را کسب کردم و بخاطر اینکه نابینا بودم و نیاز به سرپرست داشتم مرا به مسابقات کشوری نبردند افرادی بودند که مرا همراهی کنند اما آنها قبول نکردند که شخص دیگری همراه من بیاید – آقای محسن گلستانی، رییس اداره عترت  قرآن استان یزد از من خواست تا برای او شعری بگویم تا مرا به مسابقات کشوری بفرستد خیلی تلاش کرد که من بروم اما از تهران و اردبیل قبول نکردند که شخصی به عنوان سرپرست همراه من بیاید. بدین شرح:
 شما  همچون گلی اندر گلستان/ چه نیکو منظری در باغ و بوستان/ ندیدم من به  تو جز خیر و نیکی / چو داری نام محسن پاک و احسان/ نماز و حمد و قرآن هم عترت/ ریاست بوده ای در کل استان/خبرهای جدید و تازه داری از این شهر کویری تا دهستان/ جریمه کرده ای من را که گویم  برایتان شعری و آورده از جان /شدم رتبه برتر من در این شهر ولی خارم بیاورده به دوران / مسابقه نبرده مرا به کشور چون عیب چشم من دیده نمایان/ امیدی را دعا در آخر شعر / نگه دار شما غفارمنان 
وی در پاسخ به این پرسش که چه درخواستی از مسئولین دارید؟ افزود: ما برای نوشتن متن های کتابمان نیاز به ماشینی داریم که هزینه بر است و الان با لوح و قلم می نویسم؛ اگر امکان دارد برای تهیه این ماشین از نظر مالی ما را حمایت کنند. 
وی در پاسخ به این پرسش که آیا به غیر از تحصیل در زمینه های دیگر نیز مطالعه دارید؟ تصریح کرد: علاقه به شعرهای حافظ دارم و در یزد دیوان حافظ با خط بریل موجود نبود که با تهران تماس گرفتیم و سفارش دادیم یک کتاب حافظ با خط بریلبرای که شامل سه جلد می شد برایم فرستادند. من در کنار شعر گفتن 25 شعر از حافظ حفظ کرده ام و همچنین جز30 قرآن کریم را کامل حفظم و 50 آیه از جز یک، پدر مهربانم قرآن 30 جز را با خط بریل برایم تهیه کرده است؛ اما به خاطر هزینه زیاد آن بدون معنی است و هر جزء کتابی جداگانه است. علاقمندم تا قرآن را با معنی بخوانم؛ اما گران است، حتی کار با ارگ را بلد هستم، ولی توانایی خرید ارگ را ندارم؛ زمانیکه یزد بودیم پدرم از مؤسسه های مربوطه ارگ را برایم کرایه می کرد؛ وقتی به بافق آمدیم همان مؤسسه حاضر نشد ارگ را به ما کرایه بدهد چون مسافت زیادی با استان داریم.
وی در پاسخ به این پرسش که با وجود اینکه بیماری شما ارثی بوده است قبل از نابینا شدن برای پیشگیری آیا راهی بوده یا خیر؟ اظهار داشت: برای پیشگیری از نابینایی هیچکاری نمی شد انجام داد ،حتی پدرم به دکتر گفت اگر راهی است تمام زندگیم را میفروشم وخرجش می کنم، حتی اگر قرار باشد برای درمان به خارج از کشور برویم، چون دخترم بینا است و خیلی سخت است که نابینا شود.
دکتر گفت هیچ راهی ندارد تنها اگر می توانی ببر جهان را ببیند و تا حد توان و درآمدی که داشت مرا به دیدن شهرهای مختلف کشور برد و نهایت تلاشش را کرد که من بیشتر مکانها را ببینم، حتی سفر مشهد هم که هرسال می بردند ما را  مجدداً بردند که برای بار آخرین بار ببینم. 
وی در پاسخ به این پرسش که آیا به خاطر نابینایی تان دلخور شده اید؟ گفت: زمانی که می خواهم دلخور شوم با خودم می گویم اکرم در این دنیا چیزی برای دیدن وجود ندارد من که نابینا هستم چشم سر مهم نیست و چشم دل و عقل مهم است به قول شاعری که گفته است چشم دل باز کن که جان بینی  آنچه نادیدنی است آن بینی 
همیشه برایم سؤال بود که چرا در یک خانواد 10 نفری یا یک شهر، یک الی دو نفری نابینا هستند؟ چرا مثل بقیه بینا نیستند و سؤالاتی از این قبیل؛ بعد از صحبت با چند نفری نتیجه گرفتم اینکه خداوند اول نظری به شخص می اندازد بعد چیزی را از او می گیرد، حتما صلاحش در این بوده؛ اگر بین اعضای خانواده فقط من نابینا هستم؛ حتماً خداوند در من این قدرت را دیده است که می توانم دیابت، ناشنوایی و نابینایی را تحمل کنم. 
وی در پاسخ به این پرسش که در گفته هایتان بیشتر از حمایت پدر خود گفتید مادر در زندگی شما چه نقشی داشته و دارد؟ افزود: مادرم همیشه همراه من است و تمامی غمهایم را به او میگویم و اصلا نمی توانم مادرم را وصف کنم و شعری برایش بگویم؛ خیلی غمخوار من است در وصف و توصیفش مانده ام. 
وی در پاسخ به این پرسش که به عنوان صحبت پایانی مطلبی را بیان کنید؛ تصریح کرد: در روز نابینایان گفتند شعری مهیا کنم من هم برای اینکه اندکی غصه را از دل پدر و مادرم بردارم این شعر را سرودم :
نمیگویم به دنیا ناامیدم / به جز زیبایی از خالق ندیدم / همیشه شاکرم از ایزد پاک /که با چشم دلم غم را رهیدم /دما دم ساعی و اندر تلاشم /به کسب علم چو آهو دویدم / برای دیدن الطاف ایزد /درون باغ و بستان ها چمیدم/ به بهر روشنایی در دل و جان / غم و درد جدایی را کشیدم / تکاپو کردم با لطف یزدان/ ندای شور و شادی را شنیدم /نمی خواهم بگویم غصه دارم / بسی من طعم شادی را چشیدم /از این روحیه سرشار ایمان/ به لطفش عاقبت اینجا رسیدم