نمایش خبر نمایش خبر

مشکل گشای ما باشی

مشکل گشای ما باشی



هوا در «معدن آباد» بسیار گرم شده بود! به گونه ایی که امان از مردم را می برید. کسی به خاطر کار ضروری از خانه بیرون نمی آمد! در این گیر و دار، «وکیل الرعایا» به سرش زد که برود در میدان شهر بایستد و به مانند  «دموستنس » سخنران یونان باستان، در اوایل زندگیش، که گاه رگ گردنش از شدت گفتن سیخ می شد، او هم رگ گردنش را سیخ می کرد که ما چه کرده ایم! به زبان اداری گزارش عملکرد خود را بلند بگوید! همین کار را هم کرد و چند نفری رو به روی او بنشستند و او هم گفت: ای اهل آبادی! من از آن روز که از اینجا برفتم چنان کردم و چنان؛ چندین نطق آتشین داشته ام، 68 بار با فلان وزیر
کی دیدار داشته ام، از فلان بن فلان خواسته ام که جلسه بگذارد که از سر تقصیرات «غولک معدن خور» نگذرد و «قص علی هذا» که  خودم  در این فقره سروده ام: 
من همانم که برآسمان بگرفتم پشه                        پشه نگو عقاب تیز چنگال بگو
خلاصه! وکیل الرعایا گفت که با فلان وزیر بر سر فلان کار، ساعت ها جلسه داشته ام. او گفت این جلسات ادامه دارد  و هی ادامه خواهم داد که اگر نتیجه نداد نتیجه دارش خواهم کرد!!! «ممل» ناگهان بانگی برآورد وکیل الرعایا ما به تو رای دادیم که بروی مشکل گشای ما باشی نه آن که مشکل بیفزایی؛ که گفته اند اگر یار خاطرنیستی بارخاطرنباش که خود کوهی از غم و اندوهیم که چگونه سنگ آبادی ما را می برند و مواجب کارگران سه ماه سه ماه به تعویق می افتد. این جلسات و نشست و برخاست ها دیگر گذشته است باید کاری کرد کارستون!