نمایش خبر نمایش خبر

سیمرغ و کیمیا

سیمرغ و کیمیا



      این روزها همه در تب و تاب خرید قلم و دوات و لباس برای اطفال مکتب خانه ها هستند، کودکانی که در مهرماه باید رو به مکتب آورده و درس و مشق را دوباره باید آغاز کنند! در نتیحه دکان های قلم و دوات و البسه رونق خاصی گرفته و تا وقت و نیمه وقت باز هستند تا اهل آبادی برای جگرگوشه های خود لباس و کاغذ و قلم تهیه کنند تا آنها یک سال تحصیلی را بدون دغدغه به سر برند؛ ولی در آبادی خانواده هایی هستند که توان خرید ندارند و برخی نیز بدون نگرانی برای بچه هایشان هر نوع قلم و لباسی که بخواهند، می خرند!
      «ممل» قصه ما هم شش هفت قد و نیم قد بچه داره؛ در این فکر که چگونه از پس خرج و مخارج آنها بربیاید.
به دکان البسه رفت نرخ ها بالا ، لباس های قشنگ از سرتاسر عالم از چین و ماچین گرفته تا بلاد فرنگ؛ ولی ممل حقوقش کفاف خرید اینها را نمی داد! به دکان «آمیرزا» رفت تا برای بچه هایش قلم و دوات بگیرد، دید آنجا هم گران است در اخر برگشت به منزل، هر کاری کرد نتوانست با دست پر برگردد؛ ناچار رفت تا از رفیق یا دوستی وامی گرفته تا خریدی کند؛ اما دوستان نیز دوستان قدیم نبودند هر کدام بهانه ایی آوردند که ما الان نمی توانیم! بگذار سر برج که حقوق دادند ما نیز کمک می کنیم! در راه بازگشت «اقاتقی» را دید که در یک دست قلم و کاغذ داشت و در دست دیگرش لباس تا ممل را دید، گفت: بیا ممل! این پیشکشی من به تو به خانه ببر و به کودکان خود بده، انشاا... به کارشان بیاید. 
     «ممل» در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود با بعض ترکیده در گلو گفت: «آقاتقی» کم کم به این شعر داشتم معتقد می شدم که:  
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
                                          وز هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا