نمایش خبر نمایش خبر

داستانهای تاریخی (عبدالرضاخان بافقی)

داستانهای تاریخی (عبدالرضاخان بافقی)



(قسمت دوم)
گردآوری: علی خواجه بافقی| 
نویسنده کتاب: محمد ابراهیم باستانی پاریزی، نام کتاب: حماسه کویر
احفاد عبدالرضاخان بافقی در یزد به خوانین معروفند و خانواده رحیمی منسوب به عبدالرحیم خان پسر خان، مشهورتر آنان به شمار می روند. خانواده های بقائی یزدی و غضنفری در لرستان نیز با او بستگی داشته اند، همچنین در تبریز نیز خانواده هایی به او بستگی دارند که شاید بعد از تبعید پسرش علی خان به آذربایجان در آنجا پدید آمده باشند و زیر بقایا، و خانواده افخمی(و زیر افخم) هم از اولاد همین مرد بوده اند. سوال پیش آمد که چرا عبدالرضاخان بافقی دختر محمد ولی میرزا را به عقد پسر خود علی خان در آورده است؟! چون در اول کار با  محمد ولی میرزا همراه بوده و حتی لقب« امیر موید» از شاه دریافت کرده بود.«تاریخ عقد: 1241 ق(1825 م)»
یکی دیگر از داستانهای عبدالرضا خان بافقی به نام، می توانستی بست بنشینی، می خوانیم که وقتی نایب السطنه قائم مقام به یزد رفتند، چون در منزل عقدا برسیدند، عبدالرضاخان بافقی و تمامت خویشاوندان با تیغ وکفن به حضرت شتافتند و روی غرامت به خاک سودند» البته عبدالرضاخان بافقی در این سفر دوباره طاغی شد و همراه شفیع خان راوری فرار کرد، و چون در بیابان تعقیب کردند به قائن رفت و به وساطت امیر قائن به مشهد رفت و آنجا همراه عباس میرزا بود هر چند همیشه در اندیشه بود و بیمناک.
روزی عبدالرضاخان بافقی و عباس میرزا همراه به زیارت امام رضا(ع) وارد شده، عباس میرزا به  عبدالرضاخان بافقی گفت: درب حرم چی نوشته« و من دخله کان آمنا» در آنجا چیزی نگفت، وقتی بیرون آمدند، عباس میرزا  گفت: می توانستی حرف مرا بگیری و در حرم بست بنشینی  و بیرون نیایی، عبدالرضاخان بافقی گفت؟! خوش آمدی،  اما هر دو وهر سه اینها که در امر قرآن دخیل بودند پای خدا را دراموری که خیانت با آن عجین است نباید به میان کشید. عبدالرضاخان بافقی هم چنان که گفتیم در تهران به دست زنان و دختران قاجار ریز ریز شد و خود محمد ولی میرزا در خاطرات خود جریان آن را به تفصیل توضیح می دهد که در روز« 27 محرم 1239 هجری(چهارم اکتبر 1823 م)» سرکار پادشاه عادل... مرا رد عمارت طلبیده، عبدالرضاخان بافقی را در اخیار من قرار دادند... و فرمودند یکی با او هر آنچه را خواهی، او را آوردم به خانه خود او در بین راه به خود کاردی زده بود.. طلوع صبح صادق، عیال و اطفال بر سر او ریخته او را تکه تکه، پاره  پاره کردند...
به بازیگری ماند این چرخ مست    
                    که بازی بر آرد به هفتاد دست
زمانی به باد و زمانی به میخ   
                    زمانی به خنجر زمانی به تیغ
تا به کی این صبح و این شام مکرر بگذرد                                                                                                                        
         حیف باشد عمر اگر ایشان سراسر بگذرد
گر جان طلبی فدای جانت                  
                        سهل است جواب امتحانت....
فتحعلی شاه به اصفهان آمد تا اخبار کرمان به او برسد. فتحعلی شاه پس از این وقایع عباس میرزا را احضار کرد تا به نواحی شمال و شمال شرقی خراسان برود عباس میرزا کرمان را در حالی ترک کردکه:
1)حکومت کرمان را به سیف الملوک میرزا داماد خود(پسر ظل السلطان) سپرد، منتهی پسر خود خسرو میرزا را مأمور توقف در کرمان کرد و البته یوسف خان گرجی امیر توپخانه نیز همراه بود.
2)یزد را به سیف الدوله برادر سیف الملوک سپردند.
3)عبدالرضاخان بافقی و شفیع خان رواری هم( که تسلیم شده بودند) تحویل خسرو میرزا شدند تا تحت نظر باشد.« البته علی خان فرزند عبدالرضاخان یزدی را هم که داماد محمد ولی میرزا شده باشد) و در این باب باز صحبت خواهیم کرد. به عنوان گروگان به آذربایجان فرستادند.
من که در گوشه ابروی تو حبس نظرم    
         ای شهنشه، نظر از حبس نظر باز مگیر
وقتی که عباس میرزا کرمان را ترک کرد هنوز پا به اصفهان نگذاشته بود که خبر دادند« شفیع خان و عبدالرضا خان بافقی با وجود اینکه علی خان پسر عبدالرضاخان بافقی با اهل و عشیرت عبدالرضاخان بافقی به رسم گروگان روانه آذربایجان شده بود» بعد از بیرون شدن نایب السطنه در طغیان و عصیان همداستان شدند  در این وقت که بر حسب فرمان در کرمان جای داشتند یکدیگر را دیدار کرده، دیگر باره در مخالفت با دولت مواضعه نهادند و از نزد خسرو میرزا فرار کرده، عبدالرضاخان بافقی در قلعه« بافق» جای کرده.(و شفیع خان راوری داماد تقی خان بافقی در بافق نماند و از عبدالرضاخان بافقی جدا شد و او هم به قلعه راور رفت» نام زن شفیع خان راوری که دختر تقی خان بافقی می باشد« مرضیه خانم» نام داشت). شفیع خان راوری توسط یوسف خان گرجی دستگیر شد و او و دو پسرش به اردبیل راونه شدند.
عبدالرضاخان  بافقی هم در نیم شبی با چند تن از بنی اعمام خود از بافق به طبس و قاینات گریخت( عشر آخر ربیع الثانی 1247 «سپتامبر1831 م »اواخر تابستان)
همراه عبدالرضاخان بافقی ده تن بودند او خیال داشت به هرات برود در راه به دزدان برخورد و اموال او را بردند، به قاین بازگشت و پیش امیر اسدا... خان حاکم قاین آمد و امیر ازرو پیش نایب السطنه ابتدا شفاعت و بعد او را تسلیم کرد. امیر اسدا... خان عرب خزیمه حاکم قاینات در دوشنبه هفتم ذیحجه(خرداد ماه 1247 ژوئن 1832 ) وارد و عبدالرضاخان  بافقی بیگا بیگلر بیگی یزد را که بدان ولایت فرار کرده بود به حضور والا آورده و زبان به شفاعت جرایم او برگشاد و مورد عفو واقع شد.
پلنگ کوه
چندی بعد قرار شد عباس میرزا یاغیان را که در حضور او بودند: از جمله عبدالرضاخان بافقی را به تهران بفرستد. سپس در روز جمعه بیست و پنجم محرم الحرام( 1248 ه« ژوئن 1832 م») اوایل تابستان به حوالی شهر رسیدند.
در روز ورود والا رضا قلی خان ایلخانی خراسان و محمد خان قرائی و عبدالرضاخان بافقی را « مفید معلول» به شهر آورده از معبر عام بازار گذانیده در ارگ شهر محبوس بداشتندو بدین طریق (پلنگ کوه) به دام افتاد.
زین کارونسرای بسی کارون گذشت                 
                         ناچار کاروان شما نیز بگذرد!
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید          
                         نوبت زناکسان شما نیز بگذرد!
داستان زارچ
عبدالرضاخان بافقی خود از همراهان « محمد ولی میرزا»بود ولی رفتار« محمد ولی میرزا» نسبت به دختران معصوم عامل«زارچ» باعث شد تا به صورت یک طغیان عمومی در آمد که عبدالرضا خان بافقی کنترل و عنان آن را به دست گرفت. در واقع عبدالرضاخان  بافقی خود طغیان نکرده بود. این مردم یزد بودند که به صورت دسته جمعی قیام نمودند.و چهار هزار و هفتصد نفر از فحول زبان آوران یزد نزد « امیر موید» عبدالرضاخان بافقی شکایت کرده و گفتند دیگر فوق این مقدار صبوری را یارای احتمال نداریم و از شاهزاده و اتباع و انصار وی تبری می جوئیم. بدین جهت بود که در واقع عبدالرضاخان بافقی برای اینکه به خانواده شاهزاده توهینی نشود آنها را محترمانه از یزد خارج کرد. یاد این« پلنگ کوه» که عبدالرضاخان بافقی باشد گرامی باد